خاورخانم و قاشق سحرآمیز

نظرات 3
15 دقیقه زمان مطالعه

خاورخانم و قاشق سحرآمیز

روستای سرولات خاور خانم

حتماً طعم و مزه غذاهای شمالی را چشیده اید و می دانید که همیشه تعریفی بوده. مگر می شود اهل خوردن باشیم و غذای شمالی را دوست نداشته باشیم. مخصوصاً اگر غذای اصیل و خانگی هم باشد. در گوشه های بکر جنگل های شمال خانمی با غذاهای خوشمزه گیلکی توانسته است توجه ها را طوری به خود جلب کند که آوازه غذاهایش به شهرهای دیگر ایران برسد.
خانمی روستایی بدون ذره ای تحصیلات و امکانات و با دست های خالی توانسته با غذاهایش جادو کند. حالا دیگر رستوران خاور خانم شهرتی برای وی دست و پا کرده و پای خیلی ها را به روستای سرولات باز کرده است تا فقط طعم غذای عالی و خوشمزه او را بچشند. 

حتی اگر به رستوران خاور خانم چابکسر نرفته باشید حتماً اسم رستورانش را زیاد شنیده اید. بعضی رستوران های شمال اسم های مشابه اسم خاور خانم را برای خود انتخاب نموده اند تا مشتری ها را با این اسم به سوی خودشان بکشند. اما رستوران خاور خانم فقط یک شعبه دارد با این آدرس: از رامسر که به سمت رشت می روی بعد از چابکسر سمت چپ جاده روستای سرولات است. جاده پرپیچ و خم را میروید بالا و به رستورانی می رسید که منظره دریا و جنگل را زیر پایش داشته و خانم شمالی زبر و زرنگی که پشت صندوق نشسته است و حساب و کتاب می کند.

خاور خانم تمام این سال ها توانسته میزبان خوبی برای مشتری هایی باشد که به خاطر او پا به این منطقه گذاشته و حالا سرولات را به یک منطقه توریستی تبدیل کرده اند. عنوانی که اغراق نیست اگر بگوییم تنها به خاطر خاور خانم به این منطقه اعطا شده است.

خاورخانم و قاشق سحرآمیز

مثل اینکه وارد بهشت می شوید. جاده جنگلی که از روستایی کوچکی بالا می رود. هر چه بیشتر بالا می روید موفق می شوید منظره زیبای دریا را بهتر ببینید. در کنار جاده خانم های روستایی هرکدام در گوشه ای بساطی برای خود پهن کرده اند، از قلاب بافی و شال و کلاه بافتنی گرفته تا آبغوره و ترشی. همه چیز در بساطشان پیدا می شود. از هر کسی هم که بپرسی، آدرس رستوران خاور خانم را نشانت خواهد داد. کمتر از نیم ساعت که از جاده بالا می روی حرکت ماشین ها آهسته می شود.
وقت آن زسیده که دنبال جای پارک باشید. شلوغی جمعیت توجه شما را جلب خواهد کرد. همه این شلوغی برای رستوران خاور خانم است. اگر روز تعطیل باشد و تابستان، پیدا کردن جای پارک زمان زیادی برای شما می برد و حتی مجبور می شوید خیلی دورتر از رستوران پارک کنید. بعد از معضل جای پارک می رسید برای سفارش دادن غذا که به صف بلند بالایی می رسید، صفی که در روزهای تعطیل به دو ساعت هم می رسد و خیلی ها را منصرف می کند.
روزهای تعطیل کمی بی نظمی و شلوغی این رستوران آزاد هنده می شود. ممکن است غذا را سفارش بدهید اما جایی برای نشستن پیدا نکنید. یعنی همان قدر که باید در صف سفارش غذا بایستید یک نفر هم باید جایی برای نشستن پیدا کند.

در کنار سالن اصلی چند بالکن در فضایی زیبا هم وجود دارد که میز و صندلی دارد و اکثر مشتری ها برای نشستن در بالکن سر و دست می شکنند. منظره بالکن ها بی نظیر است. جنگل و دریا زیر پایتان خودنمایی می کند و مهی که در بیشتر سال وجود دارد ابرها را به تو نزدیکتر می کند. بازار سلفی در بالکن های رستوران داغ است و یکی از دلایل به غیر از غذاهای خوشمزه خاور خانم همین منظره زیبای رستوران او می باشد.
چند دختر جوان که از رشت آمده اند می گویند: “این صف بلند بالا  آدم را کلافه می کند، اما وقتی اینجا می نشینی و غذا می خوری همه چیز را فراموش می کنی.”

خاورخانم و قاشق سحرآمیز

همه چیز از یک خانواده تهرانی شروع شد

اما رستوران خاور خانم چگونه به وجود آمد. خاور خانم با همان گویش دوست داشتنی شمالی تعریف می کند: “من و همسرم در همین روستا کشاورزی می کردیم و یک خانه کوچک داشتیم که بالکن خوش منظره ای داشت. مقابل خانه کوچک ما یک میدان بزرگ بود و معمولاً هر چند روز یک بار یک خودرو از شهر می آمد و دور آن چرخی می زد. سرنشینانش همان جا دور میدان چای و غذا می خوردند یا هندوانه و خربزه ای پاره می کردند. بالکن کوچک ما هم مشرف به جاده بود و من وقت بیکاری آنجا می نشستم و بیرون را تماشا می کردم.
نزدیک سال ۷۴ بود، یک روز مثل همیشه یک خودرو به روستایمان آمد و چرخی دور میدان زد و راننده از من پرسید: “خانم اسم این روستا چیست؟” جوابش را دادم و کمی هم با هم صحبت کردیم. همان وقت باران نم نم شروع به باریدن کرد. سرنشینان خودرو پنج، شش نفر، اعضای یک خانواده بودند و پرسیدند که می شود غذایمان را روی بالکن شما بخوریم. قبول کردم و حتی برایشان چای هم دم کردم. آنها هم روی بالکن غذا و چای خوردند و استراحتی کردند. آن خانواده می خواستند یک شب در روستا بمانند. پرسیدند کسی را سراغ دارید که خانه اش را امشب به ما اجاره دهد؟ آن زمان هیچ روستایی خانه اش را اجاره نمی داد، اصلاً ذهنیت خوبی راجع به اجاره دادن خانه وجود نداشت و کار بدی به شمار می رفت.
من از همسرم اجازه گرفتم و از آنها خواستم شب را در خانه ما بمانند، یک اتاق هم که درش به بالکن باز می شد به آن خانواده دادیم. ما هنوز بچه نداشتیم، بنابراین زندگی آرام و تمیزی داشتیم که به دل آنها هم نشست.

خاورخانم و قاشق سحرآمیز

بالکنی که دیگر جوابگوی مشتری ها نبود

خاور خانم تعریف می کند که چطور آن خانواده تهرانی باعث شروع کار جدیدش شدند و حسابی برای او تبلیغ کردند. او ادامه می دهد: “در واقع کار من از همان خانواده تهرانی شروع شد. آن خانواده بودند و دو سه هفته بعد از رفتن آنها، یک گروه دیگر که فامیل آنها و اصفهانی بودند، آمدند و درواقع خانواده اول، روستای سرولات و ما را به آن ها معرفی کرده بودند. آنها هم آمدند، چند روزی ماندند.”
از آن زمان به بعد هم خودشان و هم فامیل هایشان هر چند وقت یک بار به سرولات می آمدند. حتی اوقاتی بود که از قبل خبر می دادند و من هم سریع می رفتم مغازه و کلی خرید کرده و شروع می کردم به درست کردن انواع مربا، ترشی و میرزاقاسمی و باقلاقاتق و تمامش را در یخچال و فریزرمان جاسازی و نگهداری می کردم تا وقتی مهمان ها از راه می رسند من آمادگی پذیرایی داشته باشم. آنها هم علاوه بر اقامت، کلی از ما مربا، ترشی و خوراکی های محلی می خردیدند، طوری که من و همسرم دیگر کار کشاورزی را رها کرده و مشغول تهیه مربا و ترشی برای فروش به مهمانان و مشتریان شهریمان شدیم.

کم کم زمانی رسید که هر خودرویی سری به روستایمان می زد، خودمان صدایش می کردیم که بیاید یک چای با ما بخورد. دو، سه سال به همین صورت گذشت و هر یک یا دو ماه، چند گروه می آمد. ایام بهار و تابستان، تعطیلات آخر هفته یا تعطیلات خاص مثل ایام ۲۲ بهمن یا عاشورا، گروه های بیشتری می آمد. بالکن ما در آن ابتدا حدود ده نفر بیشتر جا نداشت که آن را فرش کرده و یک میز و صندلی چهار نفره هم گذاشته بودیم و از مهمان ها با چای، صبحانه، ناهار و شام پذیرایی می کردیم، اما مهمان ها یا به عبارتی مشتری ها که بیشتر شدند، بالکنمان دیگر جوابگو نبود.
بنابراین آن را بزرگ تر کردیم و حدود ۳۰ تا ۴۰ صندلی هم روی آن گذاشتیم. کمی بعد بالکن را مسقف کردیم تا زمستان و هنگام بارش برف و باران مشتری ها اذیت نشوند. زیر بالکن هم یک سالن دیگر درست کردیم و تعدادی میز و صندلی هم آنجا گذاشتیم. در این زمان هنوز هیچ یک از اهالی روستا حاضر نبودند خانه شان را به مسافران کرایه بدهند، بنابراین اتاق های خانه خودمان را در اختیار مسافرانی که تمایل داشتند، شب را در روستا بمانند، قرار می دادیم.

از گردشگران خارجی تا مصاحبه با مجلات مختلف

کم کم پای گردشگران خارجی و توریست ها هم به خانه خاور خانم باز شد و شهرت او بیشتر بیشتر میشد. بنابراین تصمیم گرفت خانه اش را بزرگ تر کند. او ادامه داستانش را اینگونه بیان می کند: ” ۱۰ سال به همین صورت گذشت تا اینکه سر و کله خبرنگارها از روزنامه ها و مجلات گوناگون و همین طور توریست ها پیدا شد. خانه ای که داشتیم خیلی کوچک بود، به طوری که گاهی جمعیت زیاد می شد و ما جا نداشتیم و من از این وضع گریه ام می گرفت. به همین دلیل کنار بالکن، یک آشپزخانه و یک سالن ۶۰-۵۰ نفری درست کردیم و اینطوری رستوران خاور خانم شکل گرفت.
این قضیه به حدود سال ۸۴ تا ۸۵ بر می گردد. از آن زمان به بعد دیگر اتاق کرایه ندادیم و فقط به ناها و شام دادن و گاهی صبحانه اکتفا کردیم، در عوض همسایه ها و سایر اهالی روستا که حالا دیگر مثل سابق فکر نمی کردند، اتاق هایشان را به مردم اجاره می دادند و آنها هم صاحب درآمدی برای خودشان شده بودند. کار و بار ما هم سال به سال رونق بیشتری گرفت و از آنجا که بالکن، سالن بالا و سالن پایین جدا بود و در مجموع جالب به نظر نمی رسید، چند سال پیش تصمیم گرفتیم کل ساختمان را تخریب کرده و یک ساختمان و رستوران بزرگ چندین طبقه در همینجا بنا کنیم. البته فعلاً یک سالن را برای پذیرایی از مهمان ها نگه داشته ایم و در همین جا به مشتریانمان خدمات می دهیم.”

خاور خانم و همسرش هنوز هم از ۶ صبح مشغول کار هستند و بیشتر کارها با خودشان است: “۱۰ سال اول را فقط خودم و همسرم کار می کردیم. سرمان که شلوغ تر شد، یکی از خواهرزاده هایم و چندی بعد خواهر زاده دیگرم به کمک مان آمدند، اما الان ۱۰ نفر نیروی ثابت داریم که بیمه هم هستند و در روزهای خلوت زمستان به نوبت از آن ها کمک می گیریم؛ ولی در ایام عید و تابستان و اوج ورود مسافر تا ۲۵ نیرو هم برایمان کار می کنند که البته بیشتر آنها خانم هستند. با این همه هنوز بیشتر کارها را خودم و همسرم انجام می دهیم. با اینکه وضعمان خوب شده و نشاخته شده هستیم، اما هنوز مثل اوایل کار می کنیم. صبح ها ۶ بیدار می شویم و قبل از اینکه کارگران از راه برسند، نصف کارها را انجام داده ایم.”

خاورخانم و قاشق سحرآمیز

سرولات برای من بهشت است

خاور خانم در پایان در مورد کارآفرینی که برای روستایش انجام داده است می گوید: “در حال حاظر روستای ما یک روستای کاملاً آباد و حتی آبادترین و شناخته شده ترین روستای استان گیلان است. حکایت مهاجرت به شهر به دلیل بیکاری اینجا معنا ندارد. جمعیت این شهر بیشتر شده که کمتر نشده است. روستای ما حتی یک آدم بیکار، معتاد و دزد ندارد. برای همه اهالی روستا شغل ایجاد شده است، ربطی هم ندارد که برای من کار کنند.”
مسافرانی که به خاطر رستوران خاور خانم می آیند، خیر و برکت را به تمام روستا آورده اند؛ از روستاییان خرید می کنند و خانه هایشان را اجاره می کنند؛ به همین دلیل تقریباً تمام خانه های روستا هنگام شلوغی کرایه داده می شود و اهالی بدون حسادت و دخالت در کار یکدیگر مشغول تهیه و فروش انواع مرباجات، ترشیجات، خشکبار، خوراکی های مجلی و صنایع دستی برای فروش به مسافران در حاشیه جاده و میدان روستا هستند. چند مغازه ترشی و مربا هم راه اندازی شده و قرر است چند رستوران دیگر هم به زودی افتتاح گردد. روستای ما اکنون به بهشتی تبدیل شده است که اگر تمام دنیا را هم به من بدهند، حاضر نیستم با سرولات عوض کنم.

۴.۵/۵ - (۱۵ امتیاز)

رشد خودت رو استارت بزن !

درخواست ثبت نام در دوره های امیر شریفی

مشترک شدن
اطلاع رسانی کن
guest
هنگامی که پاسخی داده شود به ایمیل شما پیام ارسال میگردد

3 نظرات
جدید ترین
قدیمی ترین بیشترین امتیاز
بازخورد درون خطی
دیدن تمام نظرات
دوره آموزش کارشناس جذب شوید
دوره برتری شدید
3
0
سوالی دارید؟ بپرسیدx