زندگینامه محمد اقبال لاهوری – شاعر

نظرات 9
28 دقیقه زمان مطالعه

allama-muhammad-iqbal 

بیوگرافی اقبال لاهوری

در زندگی نامه اقبال لاهوری اینگونه آمده است که: محمد اقبال لاهوری در سال ۱۲۵۶ شمسی در یک خانواده متدین به دنیا آمد. زادگاه اقبال لاهوری در شهر سیالکوت پاکستان می باشد. پدرش بازرگان بود و اجدادش همه از برهمنان کشمیر بودند که در قرن هفدهم به دین اسلام مشرف گشتند. اقبال دوران کودکی و نوجوانی را در زادگاه خود ( سیالکوت ) گذراند. زبان های فارسی و عربی را در مدارس قدیمه آنجا و به روش سنتی فرا گرفت و با مقدمات علوم اسلامی و معارف قرآنی آشنا شد؛ سپس به مدرسه ای وارد گردید که مبلغان مسیحی اسکاتلندی با نام” اسکاچ میشن” در سیالکوت تأسیس کرده بودند، و به فراگیری اصول و مبادی علوم جدید مشغول شد. پدرش شیخ نور محمد، با آنکه پیشه دوزندگی داشت، اوقات خود را در مصاحبت اهل سلوک می گذراند و با شعر و ادب عرفانی آشنا بود و خصوصاً به شیخ اکبر، محی الدین ابن عربی ارادت تمام داشت و در خانه کتاب های ” فصوص الحکم ” و ” فتوحات مکیه ” را مطالعه می کرد.

آشنایی اقبال با مقدمات عرفان نظری و الفاظ و اصطلاحات خاص آن، از همین روزگار آغاز شد و چون پدرش به سلسله قادریه تعلق خاطر داشت، اقبال نیز در آغاز جوانی به این سلسه پیوست.

miqbal4

اشعار اقبال لاهوری

اقبال لاهوری از آغاز جوانی شعر می گفت و در مجالس شعرخوانی شرکت می کرد و در بعضی از جراید محلی؛ اشعارش طبع و نشر می شد. استاد وی ” سید میر حسن ” در تشویق او در این راه سهم عمده ای داشت و علاوه بر این، اقبال با ” داغ دهلوی ” استاد شعر اردو در آن روزگار، مکاتبه داشت و از راهنماییهای او بهره می گرفت.

سخن ها رفت از بود و نبودم

من از خجلت لب خود کم گشودم

سجود زنده مردان می شناسی

عیار کار من گیر از سجودم

اقبال لاهوری پس از طی دوران تحصیلات متوسطه، در سال ۱۸۹۵ م به لاهور رفت و در دانشکده دولتی آن شهر به ادامه تحصیل مشغول شد. در مدت ۵ سال که وی در این دانشکده بود، علاوه بر زبانهای فارسی، عربی، با ادبیات انگلیسی و ادبیات جدید اروپایی آشنایی کامل حاصل کرد و مقدمات فلسفه غرب را فرا گرفت. در دوره فوق لیسانس، علاوه بر تحصیل فلسفه که موضوع اصلی کار او بود، به مطالعه اصول علم اقتصاد و حقوق نیز اشتغال داشت. استاد او در فلسفه، دانشمند شرق شناس مشهور، سرتوماس آرنولد بود که در طول این دوران به شاگرد خود دلبستگی خاصی یافته بود. راهنمایی ها و تعلیمات او نیز در پرورش استعدادهای ذهنی و فکری اقبال تأثیر بسیار داشت.

اقبال لاهوری پس از پایان این دوره از تحصیلات دانشگاهی، در بخش زبان های شرقی همان دانشکده دولتی به تدریس پرداخت و عهده دار دروسی در زبان عربی، ادبیات انگلیسی، اقتصاد، تاریخ و فلسفه شد. یکی از نخستین کارهای او در این ایام، مقاله ای بود به زبان انگلیسی درباره ” انسان کامل” ازدیدگاه عبدالکریم جیلی.

کتاب اقبال لاهوری

در همین اوقات بود که به پیشنهاد و تشویق استادش آرنولد، کتابی در علم اقتصاد سیاسی از زبان انگلیسی به اردو تلخیص و ترجمه، و کتاب دیگری در علم اقتصاد تألیف کرد.

در نخستین سالهای سده بیستم در شبه قاره هند، جریانهای فکری، حرکت های سیاسی و آزادی خواهی و استقلال طلبی، شدت تمام داشت و طبعاً طبقه جوان روشنفکر را به سوی خود می کشید. اقبال در این احوال و بیرون از محیط تدریس دانشگاهی، بیشتر اوقات خود را در انجمن های ادبی و مجالس شعر خوانی می گذراند ، و هنوز سال های عمرش به سی نرسیده بود که سروده هایش در نواحی اردو زبان شبه قاره، دست به دست می گشت و شهرتش به عنوان یکی از بهترین شاعران این زبان به دهلی و دکن و لکهنو رسیده بود.

شعر اقبال در این دوران، نخست رنگ صوفیانه و عشق عرفانی داشت و از سبک و مضامین شعر سنتی اردو پیروی می کرد، لیکن با درگیر شدن در جریانات سیاسی زمان و کوششهای مسلمانان برای تجدید حیات ملی و حفظ حقوق خود در مقابل اکثریت هندو مذهب، سروده هایش به تدریج رنگ سیاسی و اجتماعی می گرفت.

یکی از کسانی که در این دوره در تکوین شخصیت اقبال تأثیر تمام داشت، مولوی نذیر احمد دهلوی بود که طی اقامت ده ساله ی  اقبال در لاهور غالباً به آنجا می رفت و درمجالسی که از طرف ” انجمن حمایت اسلام” برپا می شد، سخنرانی می کرد. اقبال لاهوری در این انجمن، شرکت فعال و مؤثر داشت و در هر مجلسی که تشکیل می شد، شعری از سروده های خود را می خواند. نذیر احمد در همان ایام از ستایشگران شعر اقبال بود و در اغلب مجالس شعر خوانی او حاضر می شد. بسیاری از اندیشه های اقبال، مخصوصاً نظریه ” خودی” و ” تسخیر فطرت” که از مبانی فلسفه اوست، و نیز مخالفت های او با برخی از جنبه های تصوف، انتقاد از تقلید غرب و اتکاء کلی به ارزش و اعتبار عقل در حقیقت، بسط و گسترش افکار نذیر احمد است که با بیانی فلسفی و نگرشی ژرف تر وجامع تراظهار می شود.

اقبال در ۱۹۰۵ م به اروپا سفر کرد. و سه سال در انگلستان و آلمان به تحصیل حقوق و فلسفه جدید و تحقیق در حکمت ایرانی و اسلامی و تفحص در تاریخ فکر و تمدن غرب مشغول بود. وی در این مدت با استادانی چون مک تگارت فیلسوف و هگل شناس انگلیسی، وایتهد، ادوارد براون و نیکلسن ارتباط نزدیک داشت و با افکار کسانی چون کانت، هگل، نیچه و برگسن آشنا شد. تأثیر نیچه و برگسن در فکر اقبال، بسیار عمیق و سازنده بود و بعدها در ساختار فکر و فلسفه او و نیز در تصوراتش درباره حیات، انسان و جهان برجای ماند. وی از دوران نوجوانی با شعر و ادب اروپا اُنس داشت و در این دوران بیش از همه به آثار گوته و ورد زوردث توجه یافته بود.

رساله ای که اقبال تحت عنوان ” رشد ما بعد الطبیعه درایران” در سال ۱۹۰۷ م برای اخذ درجه دکتری در دانشگاه مونیخ تألیف کرد، نمایانگر رشد فکری، ذهن منطقی و روشمند، دامنه اطلاعات، و ادراک نقادانه او از مسائل علمی، فلسفی و تاریخی اوست. وسعت مطالعات او در تاریخ آراء و مکاتب عرفانی، جریان های فکری و فرهنگی مهم درجهان اسلام و کشورهای غربی، دقت نظر و نتیجه گیری های او از یافته ها و آموخته ها، در این رساله ی کوچک و دربرخی دیگر از نوشته ها و سروده های او در این سالها به خوبی آشکار است و حکایت از آن دارد که در این دوران عمیقاً درگیر مسائل فکری و فلسفی غربی و اسلامی بوده، و درعین حال با نگرانی و دلبستگی خاص به اوضاع سیاسی و اجتماعی مسلمانان هند توجه داشته است.

اقبال در ۱۹۰۸ م به هند بازگشت و پس از دوران کوتاهی تدریس فلسفه دردانشگاه، از کار موظف کناره گرفت و تا پایان عمر با درآمدی که از وکالت دادگستری به دست می آورد، به سر برد. اوقات او کلاً به سرودن شعر، نوشتن مقالات و ایراد سخنرانی ها می گذشت وسعی داشت که مسلمانان هند را به ارزشها و مواریث معنوی خود آگاه گرداند و آنان را برای کسب آزادی و استقلال و بازیافت هویت تاریخی و فرهنگی خود آگاه گرداند و آنان را برای کسب آزادی و استقلال و بازیافت هویت تاریخی و فرهنگی خود آماده سازد. آشنایی عمیق تر و دامنه دارتر او با افکار جلال الدین مولوی در این سالها آغاز شد و این شناخت نه تنها در شاعری و قدرت بیان او به زبان فارسی تاثیر عظیم داشت، بلکه به جوهر اندیشه او نیز رنگ و نیروی تازه بخشید و ترکیب و نظام فلسفه اش را کامل تر و منسجم تر ساخت.

تأثیر مولوی تا پایان عمر در حیات فکری و روحی اقبال برجای بود و این ویژگی در تمامی آثاری که از این دوران به بعد پدید آورد، آشکار است، چنانکه سرلوحه ی منظومه ی  “اسرار خودی ” او ابیاتی از دیوان کبیر شمس است، در ” جاوید نامه ” مولانا را راهبر و پیشرو خود در سیر و عروج روحانی قرار داده است، در” ارمغان حجاز”  او را روشنی شب خود، و گره گشای کارها خوانده، و در” بال جبرئیل ” مرید هندی و پیر رومی را به مشاعره نشانده است.

نظر و دیدگاه اقبال نسبت به عرفان و تصوف اسلامی در طول چهل سال زندگانی فکری او در تغییر و تحول بوده است و در آثار او آراء مختلف در این باب دیده می شود. وی از دوران نوجوانی، چنانکه گفته شد، با موضوعات عرفانی انس و آشنایی یافته بود، حتی در رساله دکتری خود (۱۹۰۷م) بزرگ ترین فصل را به بحث درباره تصوف اختصاص داد و در آن از عرفان ِ وحدت وجودی ابن عربی و عبدالکریم جیلی به تفصیل و با بیانی ستایش آمیز سخن گفت؛ اما پس از بازگشت از اروپا و در پی تأملات و مطالعات نقادانه بعدی درحیات اجتماعی مسلمانان ِ هند و سعی در یافتن علل و عوامل ضعف و ادبار و واپس ماندگی عمومی این جامعه در جهان، و نیز تحت تأثیر افکار کسانی چون شوپنهاور، نیچه و برگسن، درباره تصوف و راه و روش صوفیانه به نظر و نتیجه دیگری رسید که در منظومه ی اسرار خودی و آثار بعدی او منعکس است. وی در این راستا نه تنها با اشعار حافظ و افکار ابن عربی، عرفان توحید وجودی و راه و رسم خانقاه نشینی و جنبه های زاهدانه تصوف به مخالفت برخاست بلکه حتی فلسفه افلاطون و پیروان او را نیز محکوم کرد.

اقبال لاهوری دردوره های بعد، بسیاری از این گونه آراء خود را تعدیل کرد و تصوف را کلاً نوعی واکنش در برابر غلبه قشریت و جمود فکری – دینی و اعتراض به حکومت های استبدادی به شمار آورد و در نقادی عقل گرایی، نظرگاه عرفانی اسلامی را ستود و از این جهت غزالی را با کانت برابر دانست. ولی کلاً تا پایان عمر، نوعی گرایش منفی نسبت به تصوف در افکار او دیده می شود و حتی از خرده گری بر غزالی نیز خودداری نمی کند. لیکن با اینهمه، در طول این تحولات فکری ، نظر و اعتقاد او نسبت به مولوی هرگز تغییر نکرد، و همواره او را پیر ، مرشد و راهنمای خود می دانست و در توضیح و تبیین نکات دقیق فلسفی وجهان شناسی اسلامی خود در مواردی بی شمار به ابیاتی از مثنوی مولوی استناد و استشهاد می کند.

اقبال لاهوری، پس از بازگشت از اروپا، در دورانی که به تنظیم افکار و آراء خود مشغول بود، نوعی تحول کلی در دیدگاههای سیاسی و اجتماعی خود پدید آورد. وی در عین آن که مانند ” سید احمد خان “، رهبر اصلاح طلبی جامعه مسلمان هند اصلاح جامعه مسلمان هند را در دگرگون شدن مبانی و مبادی فکری جامعه و کسب علوم و فنون و مهارتهای جدید می دانست، سعی داشت که نظریات خود را در قالب تعبیرات و مقولاتی بیان کند که برای طبقه جوان و تجدد طلب مسلمان قابل قبول باشد پس از چند جهت با سید احمد خان و پیروان او اختلاف نظر پیدا کرده بود، یعنی اعتبار بی چون و چرای عقل و عقل گرایی یکسویه را نامقبول می دانست، تقلید از راه و روش زندگانی غربی و ارزش گذاریهای اخلاقی و اجتماعی غربی را مردود می شمرد و نیز دریافته بود که حیات سیاسی و اجتماعی مسلمانان هند را نباید از جامعه بزرگ ِ اسلامی ِ بیرون از هند جدا دانست. وی در دوران اقامت در غرب و مشاهده جنگها و ستیزه های میان اقوام دریافته بود که بیشتر این گونه فجایع و خونریزیها ، زاییده احساسات قومی و در جهت جلب منافع مادی و اقتصادی ملی است.

از این رو بود که در سال های بعد از بازگشت، اشعاری را که در آنها احساسات وطن پرستانه بیان شده بود و به روزگار جوانی او تعلق داشت، از مجموعه آثار منظوم خود خارج کرد و به جای زبان اردو( هندوستانی) که زبان اکثریت مردم مسلمان هند بود، زبان فارسی و الفاظ و تعبیرات شعر عرفانی فارسی را برای بیان آراء و افکار خود به کار گرفت. زبان فارسی از لحاظ تاریخی و فرهنگی دومین زبان مهم جهان اسلامی به شمار می رود و نه تنها بخش بزرگی از عالم  اسلامی را در بر می گیرد ، بلکه در سراسر شبه قاره ی هند طبقه درس خوانده و روشنفکر، آن را زبان دینی و فرهنگی خود می شناخته اند.

allama-iqbal

اقبال لاهوری نیز طی سالیانی که در اروپا بود، و پس از آن در پی مطالعه اوضاع اجتماعی هند، کشمکش های درونی آن، توطئه ها و فتنه انگیزی های قدرت استعماری، به این نتیجه رسیده بود که همزیستی مسلمانان با هندوان در کشوری واحد، عاقبت به غلبه و سلطه ی اکثریت هندو مذهب بر اقلیت مسلمان خواهد انجامید و با آنکه در جریان مبارزات جاری برای طرد قدرت متجاوز بیگانه، اتفاق و اتحادی میان دو گروه پدید آمده است، بی شک پس از کسب استقلال، جنگ و ستیز و نابسامانی سراسر هند را فرا خواهد گرفت و حاصل آن به هر حال به سود مسلمانان نخواهد بود. بنابراین بهتر آن است که هر چه زودتر مسلمانان هند، خود را از اکثریت هندو مذهب جدا کنند وبه پیروی از اصل توحید اسلامی به جامعه بزرگ مسلمانان جهان بپیوندند.

این، دیدگاهی بود که در آن روزگار در سراسر هند عمومیت یافته بود و اقبال، خود در سراسر منظومه ی رموز بیخودی که در ۱۹۱۸ م انتشار یافت، به تفصیل تمام و در نهایت قوت وروشنی بیان کرده است. اما در سال های آخر عمر، او خود دریافت که چنین جامعه ای لااقل در آن زمان وجود خارجی ندارد و با مشاهده ی نابسامانی ها و اختلافات فرقه ای و اعتقادی در کشورهای اسلامی، رسوخ ضعف و زبونی و واپس ماندگی در میان آنها، در هم شکستن امپراتوری عثمانی ( که چندین سال مرکز و محور تصورات مربوط به نظریه ی خلافت بود) و غلبه مستقیم و غیر مستقیم قدرت های بزرگ استعماری بر ملت های اسلامی ( از ملل مسلمان آسیای مرکزی که در حلقوم روسیه تزاری فرو رفته بودند، تا مصر و مراکش و الجزایر که دستخوش مطامع قدرتهای استعمارگر غرب بودند)، دریافت که در شرایط حاکم آن روزگار، این گونه آرمان جویی ها غیر عملی است و با واقعیتهای سرسخت زمان موافقت ندارد. مسلمانان هند باید دردرون زادگاه خود ، هند بزرگ به استقلال و آزادی فکر و عمل برسند و در این موقع، نباید نیروهای فعال جامعه را از مسائل و مشکلات اصلی و محسوس خود منحرف و به سوی آرمانی های خیالی و غیر عملی معطوف سازند.

در راستای همین تغییرِ فکر و دیدگاه بود که اقبال در اواخر عمر، دوباره به زبان اردو روی آورد، و دو منظومه مهمّ ” بال جبرئیل ” ( ۱۹۳۵م ) و ” ضرب کلیم ” ( ۱۹۳۶ م) را به این زبان سرود. او با این کار می خواست مسلمانان هند را مخاطب خود قرار دهد. این دو منظومه، گر چه از لحاظ تاریخ زبان و ادب اردو از مهم ترین آثار پدید آمده در این زبان به شمار می رود، لیکن از لحاظ مضامین و مطالب در حقیقت بیان همان افکار و نظریاتی است که قبلاً در منظومه های فارسی او به طور پراکنده عرضه شده بود.

از نامه های خصوصی او به دوستانش چنین بر می آید که در سالهای بعد از بازگشت از اروپا شدیداً افسرده خاطر، مأیوس و دلسرد بوده و حتی به گفته خودش شوق و ذوق شعر گفتن هم نداشته است. این احوال در منظومه ” شکوه” که در همان سالها سروده شده ، به خوبی منعکس است. این منظومه، چنانکه از نام و عنوان آن برمی آید ، شکوه ی دردناک شعر است از خداوند، از آن همه تیره بختی، زبونی، سستی و جهلی که دامنگیر اقوام و مسلمان در سراسر جهان شده است، ناگوارترین واقعیت برای اقبال و مسلمانان هوشمند در آن احوال تلخ و درد آور، این بود که جامعه مسلمان هند باید برای حفظ موجودیت خود در برابر اکثریت متخاصم هندو مذهب، از قدرت متجاوز و استعمارگر غاصب استمداد کند. گرایش اقبال لاهوری به افکار سید جمال الدین اسد آبادی و وحدت جهانی اسلام که او تبلیغ می کرد، بیشتر نتیجه ی روبه رو شدن با این بن بست تاریخی بود.

در ۱۹۱۵ م و با انتشار منظومه ی ” اسرار خودی “، دوران شاعری اقبال به زبان فارسی آغاز می شود. سه سال بعد، در ۱۹۱۸ م دومین منظومه ی فارسی او به نام ” رموز بیخودی ” انتشار یافت که در حقیقت ادامه و مکمل اسرار خودی است. ترجمه ی منظومه ی ” اسرار خودی ” به زبان انگلیسی به قلم شرق شناس معروف ” نیکلسن ” و انتشار آن در لندن در ۱۹۲۰ م ، و مقدمه ای که مترجم در معرفی این اثر نوشت، مایه ی شهرت اقبال در اروپا شد. اقبال در این دو منظومه ، اصول فلسفه ی نظری و دیدگاه های اجتماعی و سیاسی خود را بیان داشته است. در ” اسرار خودی “، حیات فردی مطرح و در ” رموز بیخودی ” حیات اجتماعی مورد نظر است، و پیام هر دو ، تحقق کمالات فردی و اجتماعی است. در منظومه ی دوم ، بیخودی به معنایی که در فرهنگ و ادب صوفیانه به کار می رود، نیست. بیخودی در اینجا یکی شدن فرد در جامعه و خود را در جمع و جمع را در خود دیدن است و بدین سان است که خودی فرد در حیات جامعه جاودانی و مخلد می شود. آنچه در این دو منظومه، مرکز و محور اندیشه های اوست، نظریه ” خودی” است که از این زمان به بعد در تمامی آثار اقبال مطرح است و همه افکار و نظریات او بر آن قرار می گیرد.” خودی” انسانی بنیاد شخصیت و هویت فردی و مرکز حیات و مرکز ثقل وجود اوست، و کمال خودی در حقیقت کمال وجودی هر فرد است.

فلسفه سیاسی اقبال برد و اصل بنیان نهاده شده است: توحید الهی و رسالت محمدی. توحید الهی، اساس فکر وحدت جامعه اسلامی و یگانگی امت جهانی اسلام است و رسالت محمدی، اساس نظریه آزادی، برابری و اخوت جهانی را تشکیل می دهد. این جامعه نهایت مکانی و زمانی ندارد ، به هیچ حد و مرز جغرافیایی محدود نمی شود، مرکز آن کعبه، و قانون آن مبتنی بر شریعت اسلام و احکام قرآنی است.

به زعم اقبال لاهوری، آنچه در ادوار پایانی قرون وسطی غرب را به حرکت درآورد و نهضت های فکری و فرهنگی دوره رنسانس و اصلاح کلیسا را به وجود آورد ، ورود جهان بینی و تفکر علمی اسلام به غرب بود ، ولی مسلمانان خود به علل گوناگون دچار رخوت و رکود فکری شدند و در طی سده های گذشته از حرکت باز ماندند، در صورتی که غرب به حرکت خود ادامه داد و موانع رشد و ترقی را از پیش راه برداشت. او بر آن است که مسلمانان باید نخست به نقد شیوه های تفکر و جهان بینی دیرین خود بپردازند و نقاط قوت و ضعف آن را خوب بشناسند. سپس با برخورداری از این بینش نو و بهره گیری از یافته های علوم و تجربه های جدید جهانی، معارف دینی و حیات اجتماعی خود را نوسازی و آن را با احکام معیشت جدید و روح و عقل حاکم بر زمان سازگار نماید.

در نظر اقبال لاهوری، علم و اندیشه، شرقی و غربی ندارد و موهبتی است الهی که به انسان ارزانی شده است و سهم مسلمانان در همین علوم و یافته های مردم مغرب زمین و نیز در تمدن غربی و تحولات آن ، بسیار بزرگ و اساسی بوده است.

از نظر او ، برخورداری از پیشرفتهای علمی غرب مذموم نیست. آنچه مذموم است خود کم بینی و سستی در برابر غرب و هراس از سلطه جوییهای آن است. گرچه وی در اشعار خود غالباً از” فتنه های علم و فن” و ” دلاویزی فرنگ” و ” نیرنگهای فرنگ” می نالد ؛ لیکن باید توجه داشت که فریاد شکوه او از نفس ” علم و فن ” نیست. بلکه از علم و فنی است که از ” عشق”( به معنای یاد شده) جدا مانده ، و از فرنگی است که بی دین و بی خدا و ماده پرست و متجاوز و ستمگر شده ، و عقل و زیرکی را خدای خود قرار داده است.

اقبال لاهوری، خود از اندیشه های متفکران غربی بهره های فراوان گرفته که آثار آن در افکار و آراء او آشکار است. تاثیر نظریه ی ” نیروی حیاتی” و ” تحول خلاقه” برگسن، ” ابر مرد” نیچه، ” اراده معطوف به حیات” شو پنهاور و” من فعال” فیخته را در افکار و آثار او به روشنی می توان باز شناخت.

باید توجه داشت که نظریه های “خودی”،” تسخیر فطرت”،” تغییر طبیعت” و سایر عناصر اصلی فکر اقبال لاهوری، گرچه از جهاتی شباهت هایی با نظریات فلاسفه یاد شده دارد و طبعاً چنانکه گفته شد تأثیرات فراوان از آنها پذیرفته است. لیکن اساس این عناصر، دریافت های خود او از مسائل و موضوعات فکری و اجتماعی زمان، و حاصل مطالعات در اوضاع و احوال تاریخی جاری در شرق و غرب بوده است. وی بیش از آنکه متاثر از افکار متفکران غربی باشد، بر آراء حکما وعارفان اسلامی در باب انسان و جهان و نظریه های مربوط به مراتب وجود، خلافت الهی و خلق مدام متکی و مبتنی است و بر خلاف آراء و نظریات فلاسفه غرب که غالباً خاستگاهی دنیوی و غیر الهی دارد، اقبال سرچشمه همه امور عالم را در مشیت الهی و عنایت ربانی می بیند. و گاه در مواردی بر نظریات این فیلسوفان، انتقادهایی تند دارد . 

allama-iqbal-tomb-beautiful-picture-800x508 sir_allama_muhammad_iqbal_tombs_name_plate

وی در ۲۱ آوریل ۱۹۳۸ درگذشت و در مجاورت مسجد بزرگ شهر لاهور به خاک سپرده شد.

آثار اقبال لاهوری

نوشته های اقبال را می توان به چند گروه تقسیم کرد :

 الف- به نثر اردو :

 ۱- علم الاقتصاد

 ۲- تاریخ تصوف

 ۳- انوار اقبال

 ۴- گفتار اقبال

 ۵- اقبال نامه( مجموعه مکاتیب اقبال)

 ۶- خطوط اقبال

 ۷- مقالات اقبال

 ۸- روح مکاتیب اقبال

 ب- به نظم اردو:

 ۱- بانگ درا، مجموعه اشعار متفرقه او است.

 ۲- بال جبرئیل

 ۳- ضرب کلیم، مجموعه اشعار

 ۴- ارمغان حجاز

 ج- به نظم فارسی:

 ۱- اسرار خودی

 ۲- رموز بی خودی

 ۳- پیام مشرق

 ۴- جاوید نامه

 ۶- مثنوی مسافر                                                           

 ۷- پس چه باید کرد ای اقوام شرق؟

 د- به انگلیسی:

 ۱- ” رشد ما بعدالطبیعه در ایران” این کتاب رساله دکتری اقبال در دانگشاه مونیخ بوده و سیری است در جریانهای فکری و فلسفی در ایران تا دوره های جدید، این اثر در ۱۳۴۹ ش به قلم امیر حسین آریان پور با عنوان سیر فلسفه در ایران ترجمه شده است.

 ۲- ” شش گفتار درباره بازسازی تفکر دینی در اسلام”

 ۳- ” تفکرات پراکنده”، به کوشش جاوید اقبال

 ۴- ” مباحثات اقبال”

 ۵- ” نامه های اقبال به عطیه بیگم”

 ۶- ” نامه ها و نوشته های اقبال”، به کوشش بشیر احمد دار.

 ۷- ” نامه های اقبال” ، به کوشش بشیر احمد دار

 ۸- ” نامه های اقبال به جناح”، با پیشگفتاری به قلم محمد علی جناح

 ۹- ” یاداشتهای اقبال”، گردآورده ی رحیم بخش شاهین.

 ۱۰- ” سخنرانیها، نوشته ها و بیانات اقبال ” ، به کوشش لطیف احمد شروانی

 ۱۱-” اندیشه ها و تاملات اقبال” ، به کوشش سید عبدالواحد ( لاهور، ۱۹۶۴م.)

۴.۷/۵ - (۱۲ امتیاز)

رشد خودت رو استارت بزن !

درخواست ثبت نام در دوره های امیر شریفی

مشترک شدن
اطلاع رسانی کن
guest
هنگامی که پاسخی داده شود به ایمیل شما پیام ارسال میگردد

9 نظرات
جدید ترین
قدیمی ترین بیشترین امتیاز
بازخورد درون خطی
دیدن تمام نظرات
دوره آموزش کارشناس جذب شوید
دوره برتری شدید
9
0
سوالی دارید؟ بپرسیدx